معرفی کتاب/بشارت - خدا به زادگاهش باز می گردد/نوشته : هوشنگ معین زاده

 

 

به وقت ضرورت سخن گفتن و نوشتن از ويژگي هاي خردوري است ، هوشنگ معين زاده نويسنده آشناي معاصر در اين معنا تاكنون كتاب هاي خيام و آن دروغ دلاويز، آن سوي سراب ، كمدى خدايان ، پيامبران خرد ، آيا خرد مرده است ، بشارت ، خدا به زادگاهش باز مى گردد به چاپ رسانده است . هيچكدام از نوشته هاي معين زاده شباهت به نان مصري كه مولانا به كنايت شعر خود را به آن مانند كرده نيست :

شعر من نان مصر را ماند
     شب براو بگذرد نتاني خورد

چرا كه آهنگ معين زاده در اين كتاب ها انديشه برانگيزي است وانديشيدن در زمان جاريىست . نويسنده آگاهانه با شك خيامي رهپوي اين مهم مي شود و تاكيد بر گزينش آزاد انسان مي كند، به دليل اين ويژگي هاست كه نقدهاي زيادي بر
           كتاب هايش نوشته شده است ،در کیهان شماره ي شماره1080، پنجشنبه 12 تا چهار شنبه 18آبان1384 اين كتاب معرفي شده است كه از نظر اهميت موضوع آنرا جهت آگاهي در سايت آورديم . تورج پارسي

 

***

 

معرفی کتاب

بشارت خدا به زادگاهش باز می گردد

نوشته : هوشنگ معین زاده

در کیهان لندن

شماره1080، پنجشنبه 12 تا چهار شنبه 18آبان1384

 

بشر سر انجام به حقیقت وجود خدا پی می برد

 

هوشنگ معین زاده با نوشتن چند کتاب در دهه اخیر، به عنوان نویسنده ای نازک اندیش و خوش قلم در رشته خاصی از ادبیات داستانی شناخته شده است.

او در نخستین کتاب خود«خیام و آن دروغ دلاویز!»، بهشت برین دنیای آخرت را، به صحنه کشید. به گونه ای که بسیاری از مشتاقان سینه چاک بهشت با خواندن این کتاب هوس رفتن به این وعدگاه را از سر خود بیرون کردند. «کمدی خدایان» یا«هفت خوان آخرت»اش را با دیدار عزرائیل(ملک الموت» آغارید و پا به پای این فرشته مرگ تمام منازل آخرت را در نوردید و خوانندگانش را به تماشای دوزخ برد، و با نشان دادن انواع عذابهای این وعده گاه افسانه ای که همه آنها را به طنز گرفته، دلهره این عذابکده را از دل خوانندگان کتاب بیرون ریخته که با موعظه های هزاران واعظ منبری و مجلسی هم نمی توان هول و هراس دوزخ را از نو به دل آنها باز گرداند.

اما، درباره اصل مهم و نخستین الهیات، یعنی خدا(توحید) کار او به آسانی معاد سرانجام نمی گیرد. او که می انگاشت با رفتن به «آنسوی سراب»، دیدار و گفتگو با خدا و دوستی پاکدلانه اش با او، کارش به اتمام می رسد. به توصیه دوستان صاحبنظرش که مبحث خدا را نا تمام می دیدند، ناچار می شود خوانندگانش را در کتاب «آیا خدا مرده است؟!» همراه خود و راهبرش«خضر پیغمبر»، به معراج و به زیارت آرامگاه خدایان ببرد. خدایانی که درطول تاریخ حیات بشر، خدایی کرده و هر یک به دلایلی از صحنه خارج و به فراموشی سپرده شده اند. با این همه، باز هم کارش را پایان یافته نمی بیند و می پندار به نتیجه ای که می خواسته نرسیده است. لذا تصمیم می گیرد که در مبحث خدا بیش از اینها بیاندیشد و بنویسد. از اینرو در مقدمه کتاب«بشارت» به این امر اشاره می کند و می نویسد:  

- «مفهوم خدا از آنچنان اهمیتی برخوردار است که می بایستی بیش از اینها به آن پرداخت. زیرا تا کنون در ایران و جهان اسلام، به دوراز حیطه نفوذ دین و مذهب کمتر به مسإله خدا پرداخته شده است و کمبود آن در اوضاع و احوال کنونی کاملاٌ مشهود است. و می افزاید: در حقیقیت ما نیازمند دهها و صدها کتاب نظیر دفاتر تقدیمی و رساله های معتبرتری به قلم شخصیت های صاحب نظرتر هستیم تا بتوانیم با مفهوم خدا یک آشنائی عقلائی پیدا کنیم و در شناخت او به جایگاهی برسیم که خردمندان ممالک دیگررسیده اند» (ص 7)

معین زاده با این برداشت، دست به شگرد تازه ای می زند که پیش از او نیر بسیاری از اندیشمندان شرق و غرب از گذشته های دور بدان «اشاراتی» کرده بودند. با این تفاوت که او با تکیه بر داده های علمی عصر جدید، آزادی بیان و شهامت در بیان اندیشه هایش، بجای استفاده از الفاظی مانند«انالحق»حلاج یا«سبحانی من اعظم الشانی»با یزید بسطامی، با صراحت و بی پرده اندیشه هایش را مطرح میکند.

در کتاب تازه اش که  آنرا به خبر خوش،«بشارت – خدا به زادگاهش باز می گردد» احتصاص داده است. با ظرافت و نکته بینی، علاوه برارائه دادن دلایل متعدد برای اثبات «نبودن خدا در آسمان»، برای رعایت حال خداپرستانی که به آسمان نشین بودن او باور دارند، خدا را در کاروانی عظیم و با شکوه به زمین باز می گرداند. به تصویر کشیدن کاروان رجعت خدا به زمین، یکی از صحنه های بسیار خواندنی و جذاب «بشارت» است. به نظر میرسد که معین زاده به عمد در صحنه آرایی رجعت خدا به خود زحمت داده که بتواند دل خداپرستان را بدست آورد تا نپندارند که او با خدای آنها سر کینه و عناد دارد.

او در کتاب بشارت، ضمن اینکه آخرین دیدگاههای خود را در باره خدا ارائه میدهد، در کاروان رجعت او نیز با «تعمد» همه خدایان کوچک و بزرگ پیشین را پیشاپیش خدای یکتا به زمین می آورد تا آسمان را کاملاَ از وجود همه خدایان خالی کند. ترس و نگرانی او در اینست که مبادا فردای دیگر، افرادی دیگر با همان ترفندهای کهنه، خدا یا خدایان دیگری را آسمان نشین قلمداد کنند و باز هم انسان های ساده دل و زود باور را به نیایش به سوی آسمانها بخوانند. با همین باورهاست که می نویسد:

- «تبعید خدا به آسمان یا هجرت اجباری او از زمین، ازآغازدرست نبوده، زیرا اگر به سیر تحول و تکامل مفهوم خدا نظر بیافکنینم، می بینیم که «خدا»ی تمام ادیان و مذاهب از دیرترین آنها تا نزدیکترینشان، از زمین برخاسته و در همین زمین متحول گردیده است. اینکه او را به آسمان فرستادند، تا دست هیچ جنبنده ای به دامان آن نرسد، صرفاَ ترفندی بود برای افراد شکاک و فضول که اصرار داشتند خدا را ببینند تا به او باور بیاورند».

 معین زاده برای تفهیم بهتر این مطلب در بخش های مختلف کتاب، شرح حال«یهوه» خدای دین یهود را می دهد که در مسیحیت«پدر آسمانی» و در اسلام «الله اکبر» لقب می گیرد. او چگونگی مراحل تبدیل این خدا را از خدای کوهستان سینا(قبل از ظهور موسی) به خدای آفریننده به تفصیل شرح می دهد واز تورات سند و مدرک ارائه می نماید. وقتی هم پای خدا به زمین می رسد، خود او در حضور یکصد و بیست و چهار هزار پیغمبر و نبی که به گرامی داشت او در محل فرودش گرد آمده بودند، به زبان ساده و قابل فهم همگان، خطاب به معین زاده که او را نیز برای پیشباز از خدا فرا خوانده بودند، می گوید:

- «فکر و اندیشه تو کاملاَ درست است، خدا هرگز آسمان نشین نبوده است. راست است که پیغمبران بنا به علاقه ای که به خدا داشتند، او را آسمان نشین قلمداد کرده اند. اما واقعیت اینست که خدا راستین همیشه درزمین و در میان انسانها بوده است. درست تر اینکه خدا نیز مانند انسان محصول و فراورده زمین است و تابه امروز جز زمین جای دیگری نبوده است»  ومی افزاید:«اگرما را بخدائی قبول دارید، ما خدای انسان هستیم. انسان محصول زمین است و در زمین زندگی میکند و خدای او نیز بایستی در زمین و در میان انسانها باشد»(ص 308)

در تإئید همین کلام که از زبان خدا جاری شده است، نویسند در جای دیگر کتاب، با مطرح کردن مفهوم «چرا» می نویسد: برای روشن تر شدن جایگاه خدا و شیطان، با تعمقی در جدال و کشمکش آنها در روز خلقت«آدم»،به این نتیجه می رسیم که در آن روز«معروف» نیز دعوا بر سر «چرا» بود.

«چرا» کلمه است که به انسانیت انسان معنا می دهد و انسان حیوان گونه را به مرحله انسانیت می رساند. وقتی که نوع خاصی از حیوان به روی دو پا ایستاد و سپس به تکلم در آمد، چندان فرقی با نوع حیوانی خود نداشت. این حیوان وقتی پا به مرحله انسانی نهاد که کلمه «چرا» که ظهور مرحله تعقل است، در او پیدا شد.

شگفتی بزرگ کلمه«چرا»دراین است که خود«خدا» هم در پاسخ همین سئوال«چرا» پیدا شده است. به همین علت است که حیوانات که با کلمه«چرا» آشنایی ندارند، خدا هم ندارند. «خدا فقط متعلق به انسان است»،انسانی که می خواهد بداند«چرا» به وجود آمده و چه چیزی یا چه کسی باعث حضور او در صحنه حیات شده است؟هر آئینی و هر فردی که بخواهد انسان را از گفتن«چرا» محروم یا دور سازد، می خواهد انسان را به مرحله حیوانی اش برگرداند....اگر انسانیت به مرحله کنونی رسیده است به علت کنجکاوی و در پی یافتن پاسخ «چرا»هایی بوده که در مسیر زندگی او پیدا می شدند و بایستی به این انسان اجاز داد که به «چرا»گویی خود همچنان ادامه دهد.(ص39)

دراین کتاب نیز معین زاده برای پیمودن راه تاریک و پر پیچ و خمی که برگزیده است، راهبری را انتخاب کرده که به کتاب او ارزش و اعتبار بیشتری بخشیده است. او که هفت خوان آخرت را با«عزرائیل» طی کرده و در سفرش به آرامگاه خدایان،«خضر پیغمبر» رائد راهش بوده، در این کتاب که می خواهد خدا را به زمین بازگرداندن،«شیطان» را به راهبری بر می گزیند و با دادن نماد «عقل»، به این فرشته یاغی و طاغی،او را در جایگاهی می نشاند که شایسته او می داند.در همین رابطه، نویسنده درآغاز«بشارت»چندین صفحه را اختصاص به معرفی شیطان میدهد و او را به دوستداران حقیقت چنانکه هست می شناساند.

از بخشهای مهم دیگر کتاب بشارت، سیر و سیاحتی است که نویسنده همراه شیطان در«آنسوی سراب»انجام میدهند. آندو در سماع عرفا بزرگ شرکت میکنند، با مولانا و شمس تبریزی به پا کوبی میپردازند. در مجلس محمد زکریای رازی، ابو علی سینا و حکیم عمر خیام شرکت و به سخنان آنها دل می سپارد و جوهر اندیشه هایشان را بازگو می کند.

معین زاده پس از فرود آوردن خدا به زمین، بشارت را دربخش«یگانگی نماد عقل و ایمان» به پایان می رساند:«.در این هنگام خدا کلام خود را قطع کرد. سر به سوی آسمان بلند کرد و به نقطه ای چشم دوخت.....گوی آتشینی از بلندای آسمان به سرعت به سوی زمین و به جانب ما فرود می آمد....گوی آتشین، گردونه مجلل و زرینی بود که دوازده اسب سفید بالدار آنرا به دنبال خود می کشیدند...وقتی اسب ها به آرامی گردونه را به زمین نشاندند، شیطان با تأنی بپا خاست و از گردونه پائین آمد و با اشتیاق به سوی خدا حرکت کرد.

خدا نیز با چهره شاد و خندان به استقبال او رفت. آندو وقتی به هم رسیدند، همانند عاشقانه دلباخته ای که پس از هجران بسیار به هم می رسند، همدیگر را سخت در آغوش گرفتند. همان لحظه غرش مهیبی در فضا پیچید و رعد و برقی عظیم در آسمان ایجاد شد و همزمان با غوغای زمین و آسمان، این دو چهره نمادین «عقل و ایمان» در حالیکه یکدیگر را درآغوش گرفته بودند، با مسرت و شادی شروع برقصیدن و بگرد خود چرخیدن کردند..

دقایقی بعد هر دوی آنها در حالیکه به هم آمیخته بودند، تبدیل به ذرات نوری شدند که در درون هر ذره آن هم خدا وجود داشت و هم شیطان. این ذرات نور در فضا پراکنده و به یک چشم به هم زدن نا پدید شدند. شگفت آنکه به هنگام پراکنده شدن این ذرات، ذره ای از آن به درون من آمد و در من نشست، همچنانکه ذرات دیگر نیز به درون انسانهای دیگر....(ص 311)

و چنین است که معین زاده سر فصل تازه ای می گشاید تا بتواند با بودن خدا در زمین فلسفه«انسان خدایی» خود را که وعده آنرا داده، برای دوستداران اندیشه هایش فراهم آورد. فلسفه ای که بی شک با آشنایی به کارهای معین زاده و آگاهی او به مسائل فلسفی و دینی و عرفانی، میتواند، همچنان بحث انگیز و با نو آوریهای دیگر این نویسنده همراه باشد.

 

 

 

 

 

 

 

 

Copyright @1998 - @2024 Derafsh Kaviyani. All Rights Reserved.